شهید اسماعیل دقایقی – هر روز با یک شهید 10
آگوست 28, 2020
شهید غلامعلی پیچک – هر روز با یک شهید 12
آگوست 30, 2020
نمایش همه

شهید علیرضا محمودی – هر روز با یک شهید 11

*** هزینه مطلب : 5 صلوات برای شادی شهداء (فراموش نشود)***

شهید 13 ساله علیرضا محمودی پارسا در دوران حضور در جبهه یک‌بار به شدت مجروح شد و پس از بهبودی مجددا به جبهه بازگشت. وی ۲۷ بهمن سال 1367 مجددا بر اثر اصابت خمپاره و گلوله از ناحیه شکم و سینه به شدت مجروح شد و پس از تحمل دو روز درد شدید در نیمه شب جمعه ۲۹ بهمن سال ۶۱ در حالتی که حضور مقدس ابا عبدالله را بربالین خود احساس می‌کرد و بر ایشان سلام می‌داد جان خود را تقدیم جانان کرد.

علی رضا محمودی پارسا ۲۳ تیر سال ۱۳۴۸ دیده به جهان گشود. وی در تاریخ ۲۶ دی ماه سال ۶۱ عازم جبهه اندیمشک شد و از آنجا به منطقه عملیاتی فکه رفت.

عکس زیر متعلق به شهید علیرضا محمودی پارسا؛ نوجوان ۱۳ ساله کرجی است که چند روز قبل از شهادتش گرفته شده است.

شروع جنگ تحمیلی شور و هیجانی عجیب در دل این دو دوست ایجاد نمود. اما به علت كمی سن به آن ها اجازه حضور در جبهه های جنگ را نمی دادند. در نوروز سال 61 بود كه برای بازدید به همراه دوستان و اهل مسجد به جبهه مهاباد رفت. بعد از بازگشت دیگر طاقت نداشت. در فروردین همان سال به همراه رضا جهازی به جبهه كامیاران رفت بعد از 3 ماه برگشت و مشغول امتحانات شد و با موفقیت كامل آن را به پایان رساند و به كلاس سوم راهنمایی ارتقاء یافت و در اول تیرماه، بار دیگر عازم جبهه سومار گردید و در حمله مسلم ابن عقیل با رمز یا اباالفضل علیه السلام از ناحیه سر و گردن و صورت مجروح گردید. خبر شهادت همسنگر و هم پیمانش او را به شدت متاثر ساخت و دیگر تحمل ماندن را نداشت.علیرضا محمودی پارسا یک بار مجروح شد و در بیمارستان به علت جراحت شدید از ناحیه صورت و گلو بستری بود و به محض بهبودی مجددا به جبهه می‌رود.

پس از تلاش شدید مبنی بر رفتن به جبهه در 26 دی ماه عازم جبهه اندیمشك گردید. در حمله مقدماتی والفجر در منطقه فكه با اصابت تركش و تیر به دست و پا بخصوص بر روده و شكم او را به شدت زخمی ساخت و در اصفهان بستری گردید. طی 2 روز جراحت درد سختی را بر جان پذیرفت و در ساعت 2:30 دقیقه نیمه ‌شب جمعه 29 بهمن ماه  با جمله «السلام علیك یا اباعبدالله» به سوی معبود شتافت.

مادر شهید علیرضا محمودی پارسا در این رابطه نقل کرده است:

… تا رسیدیم بیمارستان دیدیم یکی صدا می‌زنه مامان، مامان. برگشتم به طرف صدا. اول صورتش رو نشناختم از صداش فهمیدم پسرمه. حالا شما حساب کنید صورت زخم و زیلی شده و خون لخته شده و دکتر هم یه سوتک مانندی به گلوی علیرضا وصل کرده تا بتونه راحت نفس بکشه. تا نزدیکش شدیم گفت تو رو خدا بگذارید من برگردم به جبهه من باید برگردم. بابا رو راضی کن بگذاره من برگردم جبهه …

نحوه شهادت

شهید علیرضا محمودی پارسا در روز ۲۷ بهمن ماه بر اثر اصابت خمپاره و گلوله از ناحیه شکم و سینه به شدت مجروح شد و نیروهای امدادی وی را به بیمارستان آیت‌الله کاشانی در اصفهان منتقل کردند.

وی پس از تحمل دو روز درد شدید در نیمه شب جمعه ۲۹ بهمن سال ۶۱ در حالتی که حضور مقدس ابا عبدالله را بربالین خود احساس می‌نمود و بر ایشان سلام می‌داد جان خود را تقدیم جانان کرد.

خواب با آرامش شهید ساعتی قبل از شهادت

اطـلاعات مـزار

شهر محل دفن : کرج

محل مزار شهید : گلزار شهدای امامزاده محمد

قطعه : – ردیف : – شماره : –

تاریخ تولد: 1348/04/23

روز شهادت: 1361/11/29

سن در زمان شهادت : 13 سال

وضعیت پیکر: مشخص

وصیت شهید برای مکان مزارش: جنازه ام را در مزار شهدای کرج، امامزاده محمد (ع)، دفن کنید و اگر امکان داشت در جوار دوستم رضا جهازی و اگر امکان نداشت نزدیک ترین جا به او مرا دفن کنید.


تصاویر شهید علیرضا محمودی


نامه شهید علیرضا محمودی به همکلاسی‌هایش

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت برادران عزیز و همکلاسی‌های خوبم سلام عرض می‌کنم و امیدوارم که حال همگی‌تان خوب باشد و تحت توجهات مولایمان امام زمان با تمام قوا در راه استقرار یافتن هر چه بیشتر حاکمیت حزب‌الله بکوشید.

برادران خوبم من امروز بسیار خوشبخت و خوشحال هستم که خود را در جایی می‌بینم که شاید لیاقتش را ندارم. جایی که مملو است از جوانان عاشق، عاشق الله، عاشقانی از پیرمرد و جوان و کوچک و بزرگ که در راه فداکاری برای اسلام، از همه چیز خود گذشته‌اند و برای خدمت به اسلام در این‌جا گرد آمده‌اند و بهترین سرمایه‌ زندگی‌شان یعنی جانشان را در کف گرفته‌اند و حاضرند بدون هیچ چشمداشتی آن را در راه خدای خود فدا نمایند.

برادران عزیزم! من هر چه که بگویم اینجا چه خبر است باز هم کم گفته‌ام چون واقعیت امر این است که در تعریف جبهه و احوالات آن، هر زبانی کوتاه و هر قلمی عاجز است و هر چه من بگویم باز هم نخواهم توانست قطره‌ای کوچک از این دریای بزرگ معرفت و عشق را برای شما توضیح بدهم و با کمال اطمینان مجبورم اعتراف کنم که برادران اگر می‌خواهید بفهمید در جبهه چه خبر است فقط باید خودتان در جبهه حضور یابید تا این مسئله مهم را درک کنید.

و اما از احوالات اینجا برایتان بگویم. اکنون ما در یک مسجد مستقر هستیم. در دهی به نام شاهینیه که حدود 8 هزار جمعیت دارد. مردمانی فقیر و زحمتکش که هر بیننده‌ای از دیدن آن‌ها دلش به رحم می‌آید.

این منطقه حدود چهار ماه است که تحت حاکمیت دولت درآمده است ولی هم اکنون هم در داخل مردم نفوذ کرده‌اند و حتی شب قبل هم به طرف ما تیراندازی کردند ولی با اراده‌ی قوی و محکم رزمندگان اسلام مواجه شدند و با شکست به پناهگاهشان بازگشتند.

در آن ایام که این ده در دست آن‌ها بود، آنقدر تبلیغات بر علیه امام عزیز و دولت و بخصوص پاسداران شده بود که زبان از گفتن آن عاجز است و حتی به گفته‌ شاهدان محلی، جلوی پای عروس و داماد به جای گوسفند، سر پاسداران اسیر را می‌بریدند.

بله برادران عزیز، همین پریروز بود که مینی در راه تدارکاتی مقر منفجر شد که دو تن از بهترین برادران ما به نام‌های برادر شاه‌میری و برادر چهارراهی شهید شدند و تکه‌های جسد آن‌ها به فاصله‌ هشتصد متری پرت شد.

چه خوب است که بدانید برادر شاهمیری دارای سه فرزند کوچک می‌باشد و در اینجاست که با خود فکر می‌کنم که خدایا ما چه مسئولیت بزرگی در مقابل خون این شهیدان داریم.
آری برادران عزیز! همه‌ ما مسئولیم و اگر خوب فکر کنیم مسئولیتی به سنگینی یک کوه بر دوشمان حس می‌کنیم.

آیا تاکنون فکر کرده‌اید که چگونه و با چه رویی می‌خواهیم در مقابل این یتیمان و خانواده‌های شهدا بایستیم و به چشمانشان نگاه کنیم؟ برادران! اگر هیچ کاری از دستتان برنمی‌اید، لااقل از خدا بخواهیم و بگوییم خدایا زندگی ما که به اسلام و انقلاب خدمتی نمی‌کند، لااقل از عمر ما بکاه و بر عمر امام عزیمان بیفزا و به ما مرگی با عزت عطا کن تا شاید مرگمان بتواند به اسلام و انقلاب خدمتی کند.

مگر نه اینکه درخت اسلام همیشه از خون عزیزانی چون فرزندان زهرا(س) آبیاری شده و اگر در جامعه‌ای خون نباشد، آن جامعه رو به خشکی و انزوا خواهد رفت و به قول استاد مطهری، شهادت تزریق خون است بر پیکر اجتماع، همانطوریکه خون به انسان حیات می‌بخشد، شهادت نیز باعث حیاتی جدید و جاودانه برای جامعه‌ ما می‌شود. خداوند انشاءالله به ما هم این نعمت را عطا می‌نماید.

به امید پیروزی
علیرضا محمودی
خدایاخدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر بکاه و بر عمر او بیفزا”

وصیت نامه شهید علیرضا محمودی

ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة یقاتلون فی سبیل الله

با درود و سلام بر امام عصر، حضرت حجة بن الحسن المهدی(عج) و نایب بر حقش رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و با درود بر تمامی رزمندگان اسلام در جبهه های نبرد حق علیه باطل و اسلام علیه کفر، متن وصیت نامه خویش را آغاز می نمایم و سخنم را با پدر و مادرم و خانواده عزیزم و تمامی ملت شهید پرور ایران آغاز می کنم.

حال که انقلاب  پرشکوه اسلامی به اوج خود رسیده است، خوب است که همگی دست در دست یکدیگر نهاده و در پیشبرد انقلاب کوشش کنیم. آمریکای جهان خوار و هم پیمانانش  برای شکست این انقلاب حداکثر تلاش خود را می کنند، اما ما می دانیم «ید الله فوق ایدیهم» دست خدا بالاترین دستهاست و این دست خداست که توطئه های دشمنان جهان خوار را در هم  می کوبد. سعی کنید امام را یاری دهید و بیشتر به سوی جبهه ها روانه شوید و بدانید کمک به رزمندگان اسلام، کمک به لشکر امام زمان است.

پدر و مادر عزیزم، می دانم که برای من سختی های زیادی دیده و بی خوابی ها کشیده اید. من شما را خیلی دوست داشته و دارم، ولی بدانید که من  خدا و اسلامم را از شما بیشتر دوست دارم. خواهش می کنم که در مصیبت من گریه نکنید و اجر خودتان را ضایع نکنید و فقط طول عمر امام عزیز را از خدا بخواهید و در عزای من جشن وصال خدا و جشن شادی را بر پا کنید. پدرعزیزم، از تو تمنا دارم که صبر را پیشه کنید چرا که: «ان الله مع الصابرین»

یک خواسته دارم و این که، اگر من لیاقت شهادت را داشتم، خانواده ام را به حضور امام ببرید. من خودم خیلی دلم می خواست به دیدار ایشان بروم و با وی بار دیگر تجدید میثاق کنم، ولی حال که نمی توانم، خانواده ام را ببرید. ان شاالله خدا به شما اجر جلیل عنایت بفرماید. جنازه ام را در مزار شهدای کرج، امامزاده محمد (ع)، دفن کنید و اگر امکان داشت در جوار دوستم رضا جهازی و اگر امکان نداشت نزدیک ترین جا به او مرا دفن کنید.

التماس دعا

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگه دار

از عمــــر ما بکــــاه و بر عمــــر او بیفـــــزا

«ای امام تمام عمرم فدای یک لحظه از زندگیت»

به امید پیروزی

توبه نامه شهید علیرضا محمودی

بار خدایا از کارهایی که کرده‌ام به تو پناه می‌برم از جمله:

از این که حسد کردم…

  • از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم…
  • از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم….
  • از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم….
  • از این که مرگ را فراموش کردم….
  • از این که در راهت سستی و تنبلی کردم….
  • از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم…..
  • از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم….
  • از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند….
  • از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم….
  • از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم….
  • از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم….
  • از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم….
  • از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم….
  • از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.
  • از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند….
  • از این که ایمانم به بنده‌ات بیشتر از ایمانم به تو بود….
  • از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری…..
  • از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم….
  • از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند….
  • از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم….
  • از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم….
  • از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم….
  • از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم….
  • از این که ” خدا می بیند ” را در همه کارهایم دخالت ندادم….
  • از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا … به نشنیدن زدم….

دیدگاه‌ها بسته شده اند.