شهید جلیل محدثی فرد – هر روز با یک شهید 14
سپتامبر 1, 2020شهید جمشید جمشیدی – هر هفته با یک شهید 16
سپتامبر 8, 2020*** هزینه مطلب : 5 صلوات برای شادی شهداء (فراموش نشود)***
خواهر شهید سر مزار شهید سید احمد پلارک (از شهدای گردان عمّار) روی قابی عکس برادرش را میبیند و متوجه رفاقت شهید سید احمد پلارک و برادرش میشود. این خواهر شهید اوایل سال ۸۹ سر مزار شهید سید احمد پلارک حاضر میشود و او را به مادرش حضرت زهرا (س) قسم میدهد و میگوید: «شهید پلارک میدانم مقام بالایی داری؛ به حمیدرضا بگو به خواب من بیاید؛ از او هیچ خبری نداریم. سلام من را به حمیدرضا برسانید.»
شهید حمید رضا ملا حسنی در تاریخ 05/05/1344 دریکی از مناطق جنوب غرب تهران در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد وپس از گذراندن مقاطع تحصیلی ابتدایی و راهنمایی مقطع متوسطه قبل از اخذ دیپلم و با حمله ور شدن آتش جنگی که صدامیان کافر به را ه انداخته بودند عزم خودر اجزم می کند تا به هر نحو ممکن در مناطق جنگی حضور پیدا نماید.
لذا در لشگر 27 محمد رسول الله ودر گردان عمار سازماندهی شده و خود را آماده عملیات نماید و در عملیات والفجر 4 در منطقه پنجوین عراق در تاریخ 12 /08 / 1362 مفقود الاثر می گردد.
سالها بود خانواده منتظر بودند.2 سال پیش برادران شهید می خواستند مقبره ای را به صورت نمادین برای ایشان بر پا کنند که شهید به خواب برادر میاید ومی گوید دست نگه دارید.
بعد از 2 سال شبی خواهر شهید در خواب می بیند که در منطقه پونک خیابان سردار جنگل تشییع پیکر شهداست و شهید ملا حسنی هم حضور دارد از او می پرسد شما اینها را…
سپس می گوید من حتی کسانی که در پیاده رو راه می ورند و برای تشییع هم نیامدند هم شفاعت می کنم.
خواهر شهید همیشه سر مزار شهید احمد پلارک که او نیز از شهدای گردان عمّار می باشد می رود.شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده می شود.در یکی از روزها در قاب بالای سر مزار دریک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک می بیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد.
پس از بررسی خانواده شهید پلارک را جویا می شود خانواده ایشان می فرمایند که شهید پلارک هر کدام از دوستانشان که به فیض شهادت نائل می شدند بالای سرشان یک ضربدر میزد معلوم گردید که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده.
خواهر شهید ملاحسنی بر سر مزار شهید پلارک او را به بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم می دهند که به برادرم بگو یه نشانه ای چیزی از خودش به ما بدهد.
خواهر شهید دل شکسته و چشم انتظار برادر شهید مفقود الاثر خودرا در خواب می بیند و او به خواهر می گوید نمی خواهی مرا ببینی،من که برای دیدار شما آمده ام.
خواهر می گوید کی،شهید به او می گوید در پارک نهج البلاغه سه شهید دفن کرده اند.قبر وسطی مربوط به من است خواهر از خواب بلند می شود و تعجب می کند که این چه خوابی است که بعد از 27 سال برادر شهیدش به خواب او می آید.
در شب بعد مجددا شهید به خواب خواهر می آید و می گوید نمی خواهی مرا ببینی من منتظرت هستم و مشخصات جنازه بی سر قبر وسط را به او می دهد خواهر صبح اقدام به پرس وجو میکند ومطلب را با سپاه پاسداران درمیان می گذارد و پس از بررسی ویافتن همرزمان شهید وجویای نحوه شهادت او قبر شهید مورد تایید واقع می شود واو شهید حمید رضا ملاحسنی است.
نحوه شهادت
………………………..
اطـلاعات مـزار
شهر محل دفن : تهران
محل مزار شهید : پارک نهج البلاغه
قطعه : – ردیف : – شماره : – محل قبور گمنام، قبر وسطی
تاریخ تولد: 1344/05
روز شهادت: 1362/08/12
سن در زمان شهادت : 18 سال
محل شهادت: پنجوین
عملیات : والفجر 4
وضعیت پیکر: –
وصیتنامه شهید حمیدرضا ملاحسنی
“بسم رب الشهدا والصدیقین”
“من المومنین رجال صدقوا ماعا هدالله علیه ، فمنهم من من قضی نحبه و منهم من ینتظر وما بدلوا تبدیلا”
بعضی ازآن مومنان بزرگ مردانی هستند که به عهد وپیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند،بعضی از آنها بر آن عهد ایستادگی کردند وشهید شدند وبرخی به انتظار شهادت مقاومت کرده و عهد آنها تغییر نکرد.
چه عارفانه است ناله آخرین را سر دادن چه عاشقانه لبیک آخرین را گفتن باسلام ودرود بی کران به محمد وآل محمد (ص) که خط سرخ شهادت را ترسیم نموده تا به انسانها راه به خدا رسیدن را بیاموزد،به ما یاد بدهد که در مقابل دشمنان اسلام واهل بیت ومعصومین چگونه مبارزه کنیم و امروز این سلاله پاک رسول الله زاده زهرا (س) خمینی روح الله است که چراغ روشنای راه ما می باشد واین مسئولیت خطیر رهبری را به عهده دارد.
شهادت راحترین و آسانترین وبهترین راه رسیدن به خداوند می باشد.
شهادت با بالاترین درجه کمال انسان است.
ای افرادی که وصیت نامه این حقیر را می شنوید زندگی این دنیا را خانه اصلی خود مپندارید،که زندگی در رفتن است ونه در به قصد رسیدن ما برای خوشی به این دنیا نیامده ایم،اینقدر به فکر دنیای فانی نباشید که چشم بر هم زنید پیر شده اید و پایتان لب گور است وآن وقت دیگر خیلی دیر شده است و جز این نیست ک دنیا فریب ودروغ است و به فقرا وجبهه های جنگ و جنگ زدگان کمک کنید.
اگر توانستید کتاب های آقای دستغیب را بخوانید تا میلتان به زندگی این دنیا کم شود.
ای حزب الهی ها،کلید بهشت شرط خود سازی که فرموده امام عزیر است را خوب عمل کنید قرآن را زیاد بخوانید.
در روزقیامت قرآن درد ما را دوا می کند،پشیمانی به درد نمی خورد و گفته قرآن را تا حد امکان عمل کنید و به دیگران بیاموزید.
آیه الکرسی را زیاد بخوانید.شبها با وضو بخوانید.هر شب در موقع خواب که مرگ کوتاه مدت است سوره واقعه را بخوانید ذکر خدا را فراموش نکنید،دعا ها را زیاد بخوانید.
ماغیر از دعا ونیایش چیز دیگری نداریم.
مسائل نفسانی را که جهاد اکبر است مواظب باشید که سر کش نباشد.
برای خدا کار کنید.
اختلافات داخلی را کم کنید مسائل اخلاقی را حتما رعایت کنید.
در نماز جماعت و نماز جمعه حتما شرکت کنید.
مساجد را خالی نکنید،در هر سنگری که هستید آنرا محکم حفاظت کنید.
اگر جسمی ناتوان از من باقی ماند که امید آن کم است آن را در کربلای ایران یعنی بهشت زهرا (س) دفن کنید و اگر جسمی برای شما نیامد این را بدانید که فاطمه زهرا (س) وامام زمان (عج) بر بالای سر ما می آیند و ما تنها نیستیم.
مبادا میدان را خالی کنید تا کسانی که دشمن اسلام هستند بر همه مسلیمن تسلط پیدا کنند.
سطح آگاهی بچه های مسلمان را بالا ببرید و ریشه های عقیدتی آنها را محکم کنید تا از اسلام منصرف نشوند امیدوارم که شما به آنها عمل کنید و به دیگران تذکر دهید و ازاین لحاظ شرمنده شما هستم.
اگر شهادت نصیب من شد که بره آرزوی دیرینه خویش رسیده ام وراه حسین (ع) را که راه مبارزه وخون بود راتداوم داده ام ومن وتمامی رزمندگان برای رفع تکلیف می جنگیم ودر این راه از هیچ عاقبتی نمی هراسیم
انشاء الله که شما حزب اللهی ها هم دراین راه شهادت از دنیا بروید.
چون مرگ در بستر درد آور است برا ی جوانان و ان شاءالله خداوند گناهان گذشته مارا ببخشد برادران حزب اللهی جبهه راتنها نگذارید وحتما دراین دانشگاه اسلامی که کارنامه قبولی اش شهادت است شرکت کنید من این راه را با علاقه ومیل قلبی خویش انتخاب کردم و با آغوش باز به استقبال لقاء الله می شتابم و انشاء الله به هدفم می رسم واین مرگ در راه خدا یعنی «شهادت » از عسل برایم شیرین تر واز آب خنک در روز تابستان گواراتر می باشد.
اما سخن با پدر ومادر وبرادرانم و خواهرم هر کدام برای من الگوی تقوا و ایمان بودید و احکام اسلامی را برای من یاد آوری می کردید،زنده ماندن من که نتوانست برای شما و اسلام مفید باشد.
شاید شهید شدنم بهتر باشد من که در این مدت اندک عمرم نتوانستم زحمات شما را جبران کنم.
ان شاء الله در روز موعود پاداش زحمات شما را خواهم داد.
در این مدت عمر کوتاهم خطاهای زیادی از من سر زده است امیدورام که هم شما و هم همه کسانی که این وصیتنامه را می شنوید من را ببخشید و از درگاه خداوند متعال برای من طلب مغفرت و آمرزش نمایید.
اگر جسمی نا توان از من باقی ماند که امید آن کم است آن را در کربلای ایران یعنی بهشت زهرا (س) وامام زمان (عج) بر بالای سر ما می آیند و ما تنها نیستیم.
مقدار پولی که از من باقی مانده به جبهه های جنگ و جنگ زدگان و اگر هم خودتان لازم داشتید یک مقدار مورد احتیاج را برداشته و بقیه را به اسلام و مسلمین بدهید تا شاید آنها باعث جلو گیری از ورود آتش بر من در روز قیامت باشند.
اگر توانستید یک ماه روزه ویک ماه نماز قضا بجا آورید برای من و همچنین هر موقع که بیکار شدید برای من صلوات بفرستید.
مراسم شادی و شوق شهادت را کم خرج کنید.
گریه نکنید چون شهید عزاداری نمی خواهد پیرو می خواهد.
خدایا کمکم کن تا این جسمم ناتوان خویش رادر راه تو نثار کنم.
اگر کسی ادعای طلب کرد وشما اورا می شناختید طلب او را بپردازید.
کسیکه شهادت را دوست دارد دنیا ودروس علوم و فیزیک برای او فریبی بیش نیست در هر جا که هستید در صف نماز جمعه و جماعت و…
همیشه امام راه این قلب تپنده مردم مستضعف دنیا را،این پیر جهان را،این ناخدای کشتی نجات را دعا کنید تا خداوند نگه دار او باشد و شما هم اورا یاری کنید و همچنین خداوند تمام مسئولین کشور را که در خط امام هستند محفوظ بگرداند.
باسلام ودرود بر امام زمان (عج ) و نایب بر حقش امام خمینی وروحانیت مبارز در سنگرهای مختلف.
مرگ بر آمریکا،شوروی،فرانسه،انگلیس،اسرائیل و تمامی دولت های ظالم روی کره زمین.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
29/02/1362
روایتی دیگر از شناسایی شدن قبر این شهید گمنام :
حمیدرضا ملاحسنی كه 2 سال بعد از شهادت شهید حمیدرضا ملاحسنی به دنیا آمده است،اظهار میدارد:
در سالروز شهادت امام جعفرصادق (ع) و 12 مهر،موفق به حضور در مراسم تشییع پیكر 3 شهید گمنام در بوستان نهجالبلاغه نشدم.
ساعت 5 بعدازظهر به تنهایی به زیارت مزار شهدای گمنام كه به تازگی میزبان آنها شده بودیم،رفتم.
سرمزار شهید گمنام اول حاضر شدم فاتحهای خواندم؛سرمزار شهید گمنام وسط ایستادم؛یكدفعه از خود بیخود شدم و بدون اینكه متوجه باشم حدود 7 تا 8 دقیقه فقط گریه كردم؛علت این حالت را نیز نمیدانستم.گلهای روی سنگ مزار را كنار زدم؛روی سنگ مزار نوشته شده بود:شهید 18ساله،محل شهادت منطقه پنجوین در عملیات والفجر 4.
وی ادامه میدهد:با دیدن مشخصات روی سنگ مزار،با برادرم تماس گرفتم و گفتم این دفعه به معراج شهدا مراجعه كردید؟
كه پاسخ منفی دادند.جریان زیارت مزار شهید گمنام را برای برادران و خواهرم شرح دادم و مشخصات شهید را به آنها گفتم و خواهرم مرا به آرامش دعوت كرد.
تنها خواهر شهید حمیدرضا ملاحسنی در ادامه اظهارات خود،خاطرنشان كرد:
همان شب كه حمیدرضا جریان را برای من تعریف كرد؛ روبروی قاب عكس شهیدحمیدرضا ایستادم و گفتم:حمیدجان.باز هم میخواهی بروم پیش شهید پلارك؟خودت بیا و به من بگو كجا هستی تا قلبم مطمئن شود،میگویند این قبر برای شماست.
وی ادامه میدهد:یكی از اقوام ما كه از این جریانات اطلاعی نداشت،در خوابی صادقانه مشاهده كرده بود كه شهید حمیدرضا گفته بود:من همان شهید قبر وسطی بوستان نهج البلاغه هستم.
شرح خبر :
شهید حمیدرضا ملاحسنی با شهادت و رجعتش در تاریخ 12 مهر 89 به عنوان شهید گمنام،ثابت كرد كه شهدا زندهاند و بنا به مصلحت و اذن پروردگار در هر كه جایی آرام میگیرند نور هدایت،هدایتخواهان میشوند.
مادر می دانست كه او دیگر برنمیگردد زیرا وقتی برای آخرین بار كه به جبهه میرفت،نگذاشت كه او در بدرقه راهش آیة الكرسی بخواند تا بلكه روح بی تاب خود را از قفس تن آزاد كرده و به سوی معشوقی كه سالها انتظار دیدارش را میكشید، پرواز كند.
معشوقش چه وعده ای به او داده بود كه زیباترین مهر مادری را به این وعده فروخت؟
تا اینكه شهیدحمیدرضا ملاحسنی در سال 1362 در منطقه پنجوین و عملیات والفجر 4 به شهادت رسید ولی پیكر مطهر او سالها مفقود ماند.
روزها در پی هم میگذشت؛كوچههای انتظار و بیخبری از حمیدرضا،تنها خواهرش را بیتابتر میكرد؛این خواهر دلسوخته با چشمهایی اشكبار بارها بر مزار شهید سیداحمد پلارك حاضر شده و این شهید را با مادرش حضرت زهرا (س) قسم میداد تا خبری از شهید حمیدرضا برایش بیاورند.
گفت وگویی با اعضای خانواده شهید حمیدرضا ملاحسنی پیرامون چگونگی معرفی شهید و بیان خاطرات از این شهید :
برادر ارشد شهید حمیدرضا ملاحسنی در خصوص اعزام برادرش به جبهه،اظهار میدارد:
شهید حمیدرضا نخستین بار در مهر سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی از لشكر 27 محمد رسولالله (ص) در منطقه عمومی فكه حضور یافت؛بنده نیز از تیپ سیدالشهدا (ع) به منطقه اعزام شده بودم.
وی ادامه میدهد:بعد از عملیات،به دوكوهه برگشتیم؛شهید حمیدرضا را در آنجا ملاقات كردم؛نگاهم به نگاهش بود؛وی با قدی نسبتاً كوتاهتر از بنده و كلاهی كه روی سرش داشت،با حالت غبطه و حسرت از اینكه به شهادت نرسیده بود،به من نگاه میكرد؛دست چپ خود را به من نشان داده و با حسرت گفت:داداش.تركش به سمت من آمد و از كنار دستم رد شد.قسمتی از آستین شهید حمیدرضا بر اثر اصابت تركش پاره شده بود و در ادامه با حسرت گفت:داداش.اگر تركش یك ذره به طرف قلبم اصابت میكرد،در دفعه اول حضور در عملیات،به شهادت میرسیدم.
ملاحسنی اضافه میكند:شهید حمیدرضا پس از این عملیات به تهران برگشت؛در 12 آبان 62 در عملیات والفجر 4 و منطقه عمومی پنجوین با مسئولیت پیك گردان عمار به شهادت رسید ولی پیكر مطهرش مفقود شد.
وی با اشاره به خصوصیات اخلاقی شهید ملاحسنی،خاطرنشان میكند:دل بریدن از خانواده و دوستان از سوی شهید برای ما مشهود بود؛وی نزدیك غروب آفتاب به مسجد میرفت و حدود 2 تا 3 ساعت به عبادت و راز و نیاز میپرداخت؛برای حمیدرضا مسلم بود كه به شهادت میرسد؛وی حتی در وصیتنامه خود اشاره كرده بود اگر جسمی ناتوان از من باقی ماند كه امید آن كم است، آن را در كربلای ایران یعنی بهشتزهرا (س) دفن كنید و اگر جسمی برای شما نیامد این را بدانید كه فاطمه زهرا (س) و امام زمان (عج) بر بلای سر ما میآیند و ما تنها نیستیم.
برادر دوم شهید حمیدرضا ملاحسنی در ادامه بیان میدارد:تمام شهدای بزرگوار به خاطر تربیت صحیح و اسلامی و خوردن روزی حلال به بالاترین درجه معنوی كه شهادت است، نائل آمدند؛پدر و مادر بزرگوارم بی سواد بودند ولی بصیرت داشتند؛پدرم سال 42 كه بنده یك ساله بودم به محضر حضرت امام خمینی(ره) رفتند و رسالهای از امام خمینی (ره) گرفتند؛پدرم،رساله را تا سال 1356 در منزل نگه داشت؛با توجه به فعالیتهای انقلابی و خطر دستگیری،رساله را در باغچه حیات خانه دفن كردند.
وی ادامه میدهد:ملاك و معیار پدر و مادرم شخص امام خمینی(ره) بودند و اگر آنها احساس میكردند حتی من كه پسرشان بودم از حضرت امام (ره) فاصله گرفتم، یقیناً دور ما را خط میكشیدند.
وی بیان داشت:پس از حمله عراق به ایران و آغاز جنگ تحمیلی،به همراه پدر در جبهه حضور یافتیم؛پدر در عملیات والفجر 4 در منطقه كوزران بود؛شهید حمیدرضا 20 روز قبل از شهادتش به دیدار پدر رفته و مقداری خوراكی برای ایشان برده بود؛بعد از عملیات والفجر 4 پدرم نیز برای تلافی این كار شهید حمیدرضا،جیبش را پر از خوراكی میكند و به منطقه پنجوین میرود.
برادرشهید حمیدرضا ملاحسنی ادامه میدهد:پدرم فرد خوشرویی بود و رزمندگان در منطقه وی را خوب میشناختند؛زمانی كه ایشان به منطقه میرسند،كسی از پدر استقبال نمیكند؛پدرم نزدیك سنگر شهید همت میشود.پدرم شهید همت و شهید رضا چراغی را در معراج شهدا كفن كردند.وقتی شهید همت پدر را میبیند،آغوشش را باز كرده و میگوید:از حمید هیچ خبری نیست.پدر از شهید همت میپرسد:چی شده؟و شهید همت پاسخ میدهد:گم شده.شهید همت در ادامه به پدر میگوید:یقیناً حمیدرضا شهید شده چون حالات و روحیه خاصی پیدا كرده بود.
وی میگوید:بنده همزمان با جریان شهادت و مفقود شدن حمیدرضا در قرارگاه رمضان بودم؛شنیده بودم كه صدام،پیكر تعدادی از شهدای ارتفاعات كانیمانگا را در شهر سید صادق عراق دفن كرده است.
برحسب اتفاق از گورستان عمومی شهر،سید صادق مقداری خاك به عنوان یادگاری برای مادرم آوردم؛به مادر نیز گفتم این خاك،جایی است كه تعدادی از شهدای كانیمانگا عملیاتی كه شهید حمیدرضا در آن حضور داشت را در آن جا دفن كردهاند.گویا شهید حمیدرضا هم در همانجا تفحص شده بود.
برادر دوم شهید ملاحسنی درخصوص بازگشت شهیدان بعد از سالهای بعد از جنگ تحمیلی،اضافه میكند:بازگشت شهدا بعد از سالها انجام مأموریت آنهاست؛برادر ما نیز بعد از 27 سال برای مأموریت به بوستان نهجالبلاغه آمده است و این موضوع كه برادرم در این بوستان با سنگ مزار شهید گمنام به خاك سپرده شده است،عجیب نیست.
وی درباره خصوصیات شهید حمیدرضا ملاحسنی میگوید:شهید حمیدرضا همیشه از پوشیدن لباسهای نو پرهیز میكرد؛وی در ابتدا كفشهای نو را خاكآلود كرده،سپس میپوشید و دلیل این كار جلوگیری از حسرت خوردن بچههای محله بود.
برادر شهید حمیدرضا ملاحسنی بیان میدارد:شهید ملاحسنی 10 روز قبل از شهادت،نامه ای به مادر نوشته و در بالای نامه مینگارد آخرین نامه؛وی در این نامه نوشته بود:مادر من را ببخشید كه لباسهای داخل ساك كه از منطقه برای شما میآیدتمیز نیست،من وقت نكردم آنها را بشویم؛ حمیدرضا 3 تا 4 سال از ما كوچکتر بود ولی بسیار بزرگ بود و به ما آبرو داد.
برادر سوم شهید حمیدرضا ملاحسنی اظهار میدارد:شهید حمیدرضا در خانوادهای رشد یافت كه قبل از انقلاب تلویزیون در آن خانه نبود و پدرم از تلویزیون به عنوان لانه شیطان یاد میكرد كه پس از انقلاب و تغییر محتوای برنامهها،پدر اجازه دادند تلویزیون را روشن كنیم.بعد از سالها آثار تربیت و روزی حلال را در شهید حمیدرضا میدیدیم؛ زمانی كه وی به نماز میایستاد،طوری محو نماز میشد، كه گویی در این عالم نیست.
وی درخصوص پیگیری امور مربوط به پیدا شدن پیكر شهید حمیدرضا ملاحسنی،ادامه میدهد:در طول این چند سال،هر موقعی كه شهیدی را به معراج شهدا میآوردند،بنده به آنجا مراجعه میكردم.بر طبق شواهد شهید حمیدرضا و شهید اسفندیاری در عملیات والفجر 4 مجروح شده بودند؛بعد از مدتی پیكر شهید اسفندیاری را آوردند ولی از شهید حمیدرضا نشد.
برادر شهید حمیدرضا ملاحسنی میگوید:بعد از سالها انتظار و نیامدن خبری از حمیدرضا،2 سال پیش تصمیم گرفتیم برای شهید حمیدرضا قبری در بهشت زهرا (س) تهیه كنیم؛این موضوع را با مسئولان بهشتزهرا (س) مطرح كردیم؛بعد از این تصمیم در خوابی صادقانه،شهید حمیدرضا را در یك جای باصفایی دیدم؛شهید حمیدرضا گفت:شنیدم میخواهید برای من قبر بگیرید.گفتم:بله،هماهنگ شده در بهشتزهرا (س) این كار را انجام دهیم.شهید گفت:نگیرید.گفتم:چرا؟پاسخ داد:بعداً مشخص میشود كه من كجا هستم.
تنها خواهر شهید حمیدرضا ملاحسنی بیان میدارد:دفعه آخر كه شهید حمیدرضا میخواست به جبهه اعزام شود،گفت:از شما و مادر راضی نیستم اگر پشت من آیةالكرسی بخوانید تا من باز هم از جبهه به منزل برگردم؛زیرا همرزمانم كه جوار من بودند به شهادت میرسند ولی من به شهادت نمیرسم.
وی ادامه میدهد:لحظات آخر اعزام شهید حمیدرضا،مادرم در آشپزخانه بود؛شهید به بنده گفت:تو را به خدا قسم میدهم،نگذار مادر بیرون بیاید و من را ببیند.گفتم:حمید مادر بعداً گله مند میشود.جواب داد:بعداً از دلش در میآورم.طبق نظر شهید حمیدرضا قضیه رفتن وی را به مادر نگفتم.بعد از اینكه حمیدرضا رفت،به مادرم گفتم:حمیدرضا رفت و از من خواست تا شما را در جریان رفتنش قرار ندهم.مادر گفت:اگر این طور است،حمید دیگر برنمیگردد.
خواهر شهید حمیدرضا ملاحسنی بیان میدارد:بعد از عملیات والفجر 4 قرار بود پدرم از جبهه به منزل بیاید؛2 روز قبل از آمدن پدر در رؤیای صادقانه دیدم پشت بلندگوی مسجد اعلام كردند كه یك شهید مفقودالاثر را میخواهند تشییع كنند؛سراغ اسم شهید مفقود را گرفتم و به بنده گفتند:شهید مفقود،حمیدرضا ملاحسنی است
وی میگوید:پدر از جبهه برگشت و خبر مفقود شدن حمیدرضا را داد؛سپس قرار شد مراسم بزرگداشت در مسجد برگزار كنیم؛با توجه به فعالیتهای حمیدرضا در دستگیری عاملان منافقین،مادرم گفت:در مسجد و مراسم شهید حمیدرضا، خانواده منافقان حضور پیدا میكنند لذا نباید گریه كنیم.در مسجد نشسته بودیم كه از گوشه چشمم اشك جاری شد،همان لحظه مادرم اشاره كردند كه گریه نكنم.
خواهر شهید ملاحسنی ادامه میدهد:چند باری كه دلتنگ شهید حمیدرضا میشدم،او را قسم میدادم تا خبری به من بدهد؛یك بار او را در رؤیای صادقانه با لباس بسیجی و خاكآلود دیدم؛از سر تا نوك پای او را بوسه زدم؛وی گفت:آبجی.این چه حركتیه؟گفتم:تو اصلاً از خودت نشانه نمیدهی و نمیگویی كجایی؟یك خیمه سبزرنگ را به من نشان داد داخل خیمه نور بود و گفت:من در این بیابان از آقا محافظت میكنم.حمیدرضا در آن خواب حتی از فرزند بنده یاد كرد و میخواست مرا متوجه كند كه من در زندگی شما هستم.
وی میافزاید:حدود 5 سال پیش سر مزار شهید پلارك رفتم؛عكس شهید حمیدرضا در داخل قاب شهید پلارك را دیدم؛داخل آن قاب شماره تلفن منزل را انداختم؛یك روز بعد،یك خانم از طرف شهید پلارك با من تماس گرفت؛به وی گفتم عكس برادر مفقودم داخل قاب عكس شهید پلارك است و بالای عكس برادرم نیز یك علامت زده شده است،این چه موضوعیتی دارد؟آن خانم خود را كنیز شهید پلارك معرفی كرد و گفت:عكسهای داخل قاب،متعلق به دوستان شهید پلارك است و زمانی كه دوستانش به شهادت میرسیدند،شهید پلارك در كنار عكس علامت میزد.
خواهر شهید حمیدرضا ملاحسنی ادامه میدهد:شهید پلارك از جمله شهدایی است كه به خواندن زیارت عاشورا مبادرت میورزید؛اصلاً غیبت نمیكرد و همیشه اعضای وضو را پس از وضو گرفتن با گلاب معطر میكرد و این خصوصیات شهید منجر شد كه علاقه بنده به شهید پلارك بیش از پیش شود.
اوایل سال 89 سر مزار شهید پلارك حاضر شدم؛گفتوگویی با این شهید داشتم؛او را به مادرش حضرت زهرا (س) قسم دادم و گفتم:شهید پلارك میدانم مقام بالایی داری؛به حمیدرضا بگو به خواب من بیاید؛از او هیچ خبری نداریم و سلام من را به حمیدرضا برسونید.
وی بیان میدارد:شب دوم بعد از این گفتوگو در رؤیایی صادقانه دیدم،جمعیت خیلی زیادی شاید نیمی از جمعیت حماسه 9 دی،از خیابان سردار جنگل عبور میكنند؛صدای حمید را شنیدم كه گفت:آبجی.به اذن خداوند،تمام این تعداد را شفاعت میكنم.گفتم:دلیلش چیست؟تو چرا این تعداد را شفاعت میكنی؟گفت:تمام این افراد برای تشییع جنازه من آمدهاند.یك مردی هم از آن كنار عبور میكرد و داخل جمعیت نیامد، حمیدرضا گفت:آبجی.این آقا را هم شفاعت میكنم.
ملاحسنی میگوید:صبح از خواب بیدار شدم؛امیدوار شدم كه خبری از حمیدرضا خواهد آمد بعد از این خواب دخترم هم خوابهایی را مبنی بر رجعت شهید حمیدرضا دیده بود؛روز 12 مهر 89 مصادف با سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) قرار شد كه 3 شهید گمنام را در بوستان نهجالبلاغه به خاك بسپارند.همسرم و دخترانم در مراسم حضور پیدا كردند ولی متأسفانه بنده در آن روز نتوانستم در مراسم تشییع شهدای گمنام حضور پیدا كنم
حمیدرضا ملاحسنی كه 2 سال بعد از شهادت شهید حمیدرضا ملاحسنی به دنیا آمده است،اظهار میدارد:در سالروز شهادت امام جعفرصادق (ع) و 12 مهر امسال،موفق به حضور در مراسم تشییع پیكر 3 شهید گمنام در بوستان نهجالبلاغه نشدم.
ساعت 5 بعدازظهر به تنهایی به زیارت مزار شهدای گمنام كه به تازگی میزبان آنها شده بودیم،رفتم؛سرمزار شهید گمنام اول حاضر شدم فاتحهای خواندم؛سرمزار شهید گمنام وسط ایستادم؛یكدفعه از خود بیخود شدم و بدون اینكه متوجه باشم حدود 7 تا 8 دقیقه فقط گریه كردم؛علت این حالت را نیز نمیدانستم.گلهای روی سنگ مزار را كنار زدم؛روی سنگ مزار نوشته شده بود شهید 18ساله،محل شهادت منطقه پنجوین در عملیات والفجر 4
وی ادامه میدهد:با دیدن مشخصات روی سنگ مزار،با برادرم تماس گرفتم و گفتم این دفعه به معراج شهدا مراجعه كردید؟كه پاسخ منفی دادند.جریان زیارت مزار شهید گمنام را برای برادران و خواهرم شرح دادم و مشخصات شهید را به آنها گفتم و خواهرم مرا به آرامش دعوت كرد.
تنها خواهر شهید حمیدرضا ملاحسنی در ادامه اظهارات خود،خاطرنشان كرد:همان شب كه حمیدرضا جریان را برای من تعریف كرد؛روبروی قاب عكس شهید حمیدرضا ایستادم و گفتم:حمیدجان.باز هم میخواهی بروم پیش شهید پلارك؟خودت بیا و به من بگو كجا هستی تا قلبم مطمئن شود،میگویند این قبر برای شماست.
وی ادامه میدهد:یكی از اقوام ما كه از این جریانات اطلاعی نداشت،در خوابی صادقانه مشاهده كرده بود كه شهید حمیدرضا گفته بود:من همان شهید قبر وسطی بوستان نهج البلاغه هستم.
همسر خواهر شهید «حمیدرضا ملاحسنی»، اظهار میدارد: 12 مهر امسال در مراسم تشییع پیكر 3 شهید گمنام بوستان نهجالبلاغه حضور یافتم؛ سرمزار شهید گمنام فاتحهای قرائت كردم؛ در جوار مزار شهید گمنامی كه در وسط به خاك سپرده شده بود، نشستم؛ حالت عجیبی داشتم گویی چندین سال است او را میشناسم؛ بغضم تركید و بر مزارش اشك ریختم.
وی ادامه میدهد: بعد از نماز مغرب به منزل آمدم، حمیدرضا هم حال عجیبی داشت كه در رابطه با این قضیه باهم صحبت كردیم؛ مدركی نداشتیم ولی شهید به ما القا میكرد و میخواست ما را متوجه خودش در بوستان نهجالبلاغه كند.
همسر خواهر شهید حمیدرضا ملاحسنی در خصوص شهید،میگوید:بنده از 10 سالگی شهید ملاحسنی را میشناختم؛وی در سن10 تا 14 سالگی مكبر مسجد بود و بعد از هر نماز همراه تكبیر حدیثی از ائمه اطهار (ع) قرائت میكرد؛وی در 14سالگی در مسجد به بچهها قرائت قرآن كریم آموزش میداد.
شهید حمیدرضا طبق 16 عنوان از دستور امام خمینی(ره) در خودسازی عمل میكرد،یك جوان 18ساله از نظر اسلامی و مذهبی به مرحلهای رسید كه با خلوص نیت از خداوند شهادت را طلب كرد و به شهادت رسید.
تنها خواهر شهید حمیدرضا ملاحسنی در ادامه،خاطرنشان میكند:رضایت مادر برای شهید حمیدرضا خیلی مهم بود؛وقتی مادر در هوای گرم،آشپزی میكرد،شهید با بادبزن سعی میكرد محیط را برای مادر قابل تحمل كند.
شهید حمیدرضا بعد از مدتی با جمع كردن پولهای خود،یك دستگاه تهویه هوا برای آشپزخانه گرفت،مادرم به او گفت:خودمان میخریدیم تو برای چی این كار را كردی.پاسخ داد:مادر.بعداً این را میبینی،یاد من میكنی
وی ادامه میدهد:شهید در روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه میگرفت و میگفت:این روزهها سپری در مقابل آتش جهنم میشود،كتابهای معاد شهید دستغیب را مطالعه میكرد،قبل از خواب به خواندن سوره واقعه مبادرت میورزید و ما را به آن سفارش میكرد.
حكمتالله ملاحسنی پدر شهید حمیدرضا،پس از جانباز شدن در دوران دفاع مقدس،در معراج شهدا فعالیت میكرد؛وی به دوستان نزدیك گفته بود،مدیون هستید،اگر جنازه پسر مفقودم رجعت كند ولی نگذارید خودم او را غسل و كفن كنم.وی پس از 12 سال انتظار در سال 74 به رحمت خدا رفت.عفت لهاردی مقدم،مادر شهیدحمیدرضا كه فرزندی باتقوا و مخلص را در دامان خود پروردانده بود،در سال 79 و پس از 17 سال چشمانتظاری دعوت حق را لبیك گفت.