شهید علیرضا محمودی – هر روز با یک شهید 11
آگوست 29, 2020
شهید سید احمد پلارک – هر روز با یک شهید 13
آگوست 31, 2020
نمایش همه

شهید غلامعلی پیچک – هر روز با یک شهید 12

*** هزینه مطلب : 5 صلوات برای شادی شهداء (فراموش نشود)***

پیچک اهل تقوا و ورع بود و در انجام فرائض دینی،تقید و تعبد خاصی داشت.همانگونه که اشارت رفت،از سن 10 سالگی به نماز ایستاد.پس از انقلاب،نماز شبش ترک نشد. در نماز آن چنان حضور می‌یافت که خارج از خود را فراموش می‌کرد.

غلامعلی پیچک سال ۱۳۳۸، در تهران متولد شد. پدرش کارمندی متوسط و آبرومند بود و در تربیت دینی فرزند،از هیچ کوششی دریغ نکرد. غلامعلی در سن پنج سالگی پای در راه مدرسه گذاشت.

غلامعلی با موفقیت و نمره‌های عالی، دوره ابتدایی را به پایان برد و هر سال شاگرد ممتاز شد. وارد دبیرستان شد و به تحصیل ادامه داد و در سن 16 سالگی با بهترین معدل،مدرک دیپلم را دریافت کرد و همان سال در کنکور و رشته انرژی اتمی وارد دانشگاه شد. در دانشگاه به خاطر کسب امتیاز بالا، بورس تحصیل در خارج از کشور به وی تعلق گرفت ولی از پذیرفتن بورس سرباز زد و تحصیل در داخل کشور را به خارج ترجیح داد.

غلامعلی، همزمان با تحصیل در دانشگاه، از کسب معارف دینی غفلت نورزید و به آموختن و یاددادن به دیگران پرداخت.او « جامع‌المقدمات» را به خوبی یاد گرفت و برای دوستان و همسالان آموزش داد.

از 10 سالگی در انجام فرائض دینی مقید و از شروع تکلیف، مقلد حضرت امام(س) شده بود.

پس از ورود به دانشگاه و آشنایی با تعدادی دانشجوی مسلمان و مبارز، جدی‌تر از گذشته وارد جریان‌های سیاسی شد و خیلی سریع نسبت به مسائل سیاسی داخلی اطلاعات کسب کرد و رژیم شاه را رژیمی فاسد و ظالم یافت و از این رو، مصمم‌تر از پیش، وارد مبارزات سیاسی شد.

از آن پس تحت مراقبت و تعقیب عوامل ساواک قرار گرفت. او طی فعالیتهای خود، مبارزات خود را گسترش داد.

اکبر حمزه‌ای از همرزمان پیچک می‌گوید: یک روز در کتابخانه شخصی غلامعلی، دنبال کتابی می‌گشتم، دیدم لای یک کتاب،یک کلت جاسازی شده است.تازه فهمیدم که در مبارزات مسلحانه نیز دست داشته است.

پس از شهادت پیچک متوجه شدیم که او در سن 15 سالگی طرح ترور خسروداد را کشید بعد مساله را با نماینده حضرت امام در میان گذاشت که ایشان اجازه ندادند و او دوستانش را مجاب کرد که از ترور خسروداد صرف نظر کنند.

با اوج گیری مبارزات انقلاب اسلامی،غلامعلی با دلگرمی و امید بیشتر، به روشنگری و هدایت مردم پرداخت و با ارائه تحلیل‌های خوب سیاسی، مفاسد و وابستگی رژیم شاه را افشا کرد و بویژه قشر جوان را به مبارزه علیه نظام ستمشاهی ترغیب کرد. با ارتباطی که با برخی روحانیون برجسته داشت، اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره) را چاپ، تکثیر و در اختیار دیگران گذاشت.

با تجاوز رژیم عراق به ایران و تحمیل جنگی نابرابر به انقلاب نوپای اسلامی، پیچک عازم جبهه‌های نبرد شد. از آن جا که لیاقت و شجاعت او در درگیری‌های کردستان به فرماندهان محرز بود، به عنوان فرمانده محور غرب کشور منصوب شد. پیچک توان بالای نظامی خود را در این محور به منصه ظهور رساند و با ارائه طرح‌های دقیق و واقع‌بینانه نظامی،حیرت نیروهای سپاه و ارتش را برانگیخت. به رغم سن کم ذهنی نقاد و خلاق برخوردار بود و از این رو موفق شد بهترین طرح‌های عملیاتی را با توجه به شناسایی منطقه ارائه و اجرا کند. او اغلب شناسایی‌ها را خودش انجام می‌داد و تا عمق بیش از 30 کیلومتر، در پشت جبهه دشمن نفوذ می‌کرد. با اجرای عملیات‌های موفق در محور غرب، کم کم شهرت و آوازه‌اش در غرب پیچد. توانمندی نظامی و قامت خاص پیچک از او شخصیتی دوست داشتنی و در عین حال پر از ابهت ساخت

اکبر حمزه‌ای می‌گوید:«آوازه پیچک در غرب کشور پیچیده بود. هر کجا که می‌رفتی، او را می‌شناختند؛ از سومار تا ارتفاعات «بمو». همین شهرت باعث شد که جذب او شوم. رفته رفته با او که آشنا شدم پای صحبت‌ها و سخنرانی‌هایش نشستم.بینش سیاسی خوبی داشت. وقتی از سیاست حرف می‌زد،گویی یک سیاستمدار برجسته‌ای است که سالها در عرصه سیاست فعالیت داشته است.بیشتر شناسایی‌ها را خودش انجام می‌داد و تا پشت سنگرهای دشمن هم نفوذ می‌کرد.در عملیات « بازی‌دراز» آخرین کسی بود که از ارتفاعات عقب‌نشینی کرد .»

پیچک اهل تقوا و ورع بود و در انجام فرائض دینی،تقید و تعبد خاصی داشت.همانگونه که اشارت رفت،از سن 10 سالگی به نماز ایستاد.پس از انقلاب،نماز شبش ترک نشد. در نماز آن چنان حضور می‌یافت که خارج از خود را فراموش می‌کرد.

اهل مطالعه و کتاب بود. در عین اشتغال به کارهای نظامی،از فعالیت‌های فرهنگی غافل نمی‌شد. سخنرانی‌هایش مشهور بود. در اخلاق و رفتار الگوی دیگران بود. شهامت و شجاعتش کم نظیر بود.به حضرت امام خمینی(ره) عشق می‌ورزید و تابع و مرید معظم له بود. در انجام هرکاری تنها جلب رضای خدا را در نظر می‌گرفت و هرگز ریا به اخلاص او نفوذ نکرد.

نحوه شهادت

شهید غلامعلی پیچک در عملیات مطلع‌الفجر در نوک پیکان گردان وارد نبرد علیه دشمن شد و در منطقه « قاسم‌آباد» واقع در ارتفاعات « برآفتاب » با نیروهای دشمن تن به تن درگیرشد. نزدیک ظهر روز 20 آذرماه 1360 بر اثر اصابت گلوله به گلو و سینه‌اش به شهادت رسید.


اطـلاعات مـزار

شهر محل دفن : تهران

محل مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا س

قطعه : 24 ردیف : 119 شماره : 8

تاریخ تولد: 1338/07/08

روز شهادت: 1360/09/20

سن در زمان شهادت : 22 سال

وضعیت پیکر: مشخص



فرازی از وصیتنامه شهید غلامعلی پیچک

۱. جنازه مرا بر روی مین‌ها بیاندازید تا منافقین فکر نکنند ما در راه خدا از جنازه‌مان دریغ داریم. به دامادی دوماهه من نگریید، دامادی بزرگی در پیش داریم.

۲. خدا کند که حکومت سرنگون گردد، اما منحرف نگردد، چون انحراف، خیانت به خون شهداست. بگذارید بگویند حکومت دیگری هم به جز حکومت علی(ع) بود به نام خمینی، که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگونی نمی‌هراسیم بلکه از انحراف می‌ترسیم.

۳. مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی(ع) بود به اسم حکومت خمینی، که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگونی نمی‌ترسیم، از انحراف می‌ترسیم.

۴. من در این راهی که انتخاب کرده‌ام، سختی بسیار کشیده‌ام؛ خیلی محرومیت‌ها لمس نموده‌ام. همه هدفم این است که زحماتم از بین نرود.

از خدا می‌خواهم که حتماً این کارها را از من قبول کند و اجرم را بدهد. اجر من تنها با شهادت ادا می‌شود و اگر در این راه شهید نشوم، همه زحماتم هدر رفته است.

براساس زندگی نامه شهید غلامعلی پیچک

چند روزی بود که ماهی های توی آکواریوم بی تابی می کردند. بال های کوچکشان را تکان می دادند ، دم می زدند و سرتاسر خانه شیشه ای طی می کردند اما انگار چشمان جستجوگرشان از میان زلالی آب به دنبال کسی می گشت .

غذا که برایشان می ریختیم با بی میلی مقداری از آن را میخوردند و بعد دوباره در لابه لای سنگهای رنگارنگ آکواریوم گم می شدند . سر در لای سنگها می گذاشتند و دهانشان را باز و بسته می کردند.

وقتی صدف آکواریوم دهان باز می کرد و آب را دایره وار به اطراف میپاشید و یا اینکه چرخ آسیاب گوشه آکواریوم با نور قرمز رنگ چرخ می خورد. باز هیچکدام از اینها نمی توانست ماهی ها را به سر وجد بیاورد تا تند تند شنا کنند.

از روزی که غلامعلی رفته بود ماهی ها اینگونه بی تابی می کردند. روزی که می خواست به جبهه باز گردد بالا سر اکواریوم ایستاد و به ماهی های قرمز چشم دوخت و گفت : مادر مبادا بگذاری کسی اذیتشان کند.

بعد به آرامی دستهایش را درون آکواریوم برد. ماهی ها به این طرف و آنطرف شنا کردند و پشت سنگ ها پنهان شدند و. لحظاتی گذشت . غلامعلی همچنان دستهایش را توی آکواریوم نگه داشته بود . ماهی ها از پشت سنگ ها، چرخ آسیاب صدف سفید رنگ او را نگاه می کردند . در این موقع بود که به آرامی شنا می کردند و در اطراف دست چرخ می زدند . تا اینکه کم  کم خود را به دست رساندند و تند تند دهان کوچکشان را باز و بسته می کردند و در اطراف دست چرخ می زدند . تا اینکه کم کم خود را به دست رساندند و پولک های قرمز رنگشان را که برق می زد به دست غلامعلی مالیدند و این را چند بار تکرار کردند. غلامعلی لبخند می زد و آیه ای زیر لب می خواند. آیه ای که از خلقت موجودات گوناگون صحبت می کرد . غلامعلی دست هایش را بیرون آورد . قطرات آب از نوک انگشتانش توی آکواریوم می ریخت.

در قوطی خوراک ماهی ها را باز کرد و مقداری برایشان غذا ریخت . دانه های ریز خوراک ماهی بر سطح آب پاشیده می شد و ماهی ها روی آب می آمدند و غذای ریخته شده را میخوردند .

ان روز از پدر خداحافظی کرد .از دیگر اهل خانواده حلالیت طلببید بعد ساکش را برداشت و درحالی که دستش را توی دست من گذاشته بود، قبل از رفتن ، هدیه ای را که برای خانواده خریده بود به آنها داد آنگاه نگاهش را به من دوخت و گفت : «مادر حلالم کن . آنجوری که دلم می خواست نتوانستم در خدمتت باشم . »

دست در گردنش انداختم و گفتم : «خدمت امام زمان باشی .»

از خانه که بیرون رفتیم ، مقابل در حیاط از زیر قرآن سه بار رد شد و بوسه بر کلام ا.. زد . وقتی می خواستم آب را پشت سرش بپاشم ، برگشت، نگاهش را به نگاهم دوخت و بعد خم شد بوسه بر دستم زد . بلند شد چند قدمی از من دور شد . همینکه می خواستم آب را بپاشم ، باز آمد و بوسه بر دستم زد. این کار را سه بار تکرار کرد . گفت : «ببخش مادر . مرا ببخش ، حلالم کن »

وقتی برای آخرین بار چند قدمی از من دور شد . کاسه آب را در مسیر قدم هایش پاشیدم . برگشت لبخندی زد و دستی تکان داد ، همان دستی که ماهی ها برآن بوسه زده بودند.

از روزی که رفته بود، حسابی مواظب ماهی ها یش بودم. برایشان غذا می ریختم . به موقع آب آکواریوم را عوض می کردم و آن را تمیز می شستم .

آن روز ابرهای سیاه توی آسمان بودند. باد بر شاخه های درختان می کوبید. چند کلاغ آن دور ها قار قار می کردند. ماهی ها تند تند توی خانه شیشه ای تنگ خود می چرخیدند . گویی گربه ای دیده باشند. یا اینکه کسی خبر تمام شدن آب آکواریوم را به آنها داده باشد.

هول و مضطرب بودند. در یک جا بند نمی شدند.

احساس می کردم می خواهند پر در بیاوردند و خود را از حصار شیشه ای رها کنند . باد دسته پنجره را به هم کوبید. به طرف پنجره رفتم . گربه ای از روی دیوار حیاط عبور می کرد. به طرف آکواریوم برگشتم . به ساعت دیواری نگاه کردم . ساعت دوازده ظهر بود. به طرف رادیو رفتم ، آن را روشن کردم . صدای اذان در اتاق پیچید ، همینکه نگاهم برای چندمین بار به  آ کواریوم  دوخته شد. ، صدای شکستن آن برجا میخ کوبم کرد . آکواریوم پر پر می زدند . دخترم را صدا کردم به کمک آمد سراسیمه ظرف آبی آورد و ماهی هار از روی شیشه های شکسته برداشتیم و داخل ظرف آب انداختیم .

دقایقی بعد از اذان صدای گوینده در اتاق پیچید «آیت ا.. دستغیب امام جمعه شیراز در محراب نماز توسط منافقین از خدا بی خبر ترور گردید. » وقتی پسرم به منزل آمد ، گفت «منافقین آیت ا.. دستغیب را به شهادت رساندند. »

نگرانی تو وجودم نشست اگر غلامعلی بفهمد حتما خیلی ناراحت می شود. او به روحانیت متعهد و پیرو خط امام (ره) عشق می ورزید . همیشه سر نماز آنها را دعا می کرد. می گفت ما هرچه داریم از روحانیت متعهد داریم، از امام خمینی (ره) داریم که مارا با اسلام واقعی آشنا کردند و از سیاهی و جهل بیرون آوردند.

چند روزی بود که حالم خوب نبود . بعد از شهادت آیت ا.. دستغیب و اینکه آکواریوم ماهی ها خود به خود از هم پاشیده شده بود نگران بودم. احساس سنگینی می کردم. دلم  می خواست هرچه زودتر غلامعلی به مرخصی بیاید و مرا از این نگرانی برهاند.

صدای سنج و طبل از دور می آمد . ماه شخصیت مذهبی غلامعلی در آن جا شکل می گیرد . در مجالس مذهبی و جلسات سخنرانی شرکت می کند. با علمای مبارز انقلاب اسلامی آشنا می شود. کم کم وارد جلسات مخفی می شود و بر علیه رژیم ستم شاهی مبارزه می کند.

تصویر غلامعلی در کنار تصویر بزرگ امام . غلامعلی به امام عشق می ورزید . به او علاقه خاصی داشت . روزی غلامعلی را در خواب دیده بودم . گفته بود: «بزودی عزیز ترین کس انقلاب به نزد ما می آید. » و چند روز بعد خبر ارتحال حضرت امام (ره ) را از رادیو شنیدم .

تصویر غلامعلی را در کنار هم سنگر انش می بینم ، با شهید شیرودی ، شهید بروجردی ، شهید مو حدی دانش ، شهید زهرایی و جاوید الا ثر احمد متو سلیان .

آلبوم را ورق می زنم تصویر غلامعلی را می بینم در کنار شهید چمران ایستاده است . می گفت: «مادر این دکتر چمران عارف به تمام معناست . انسا ن با خدایی اتس که هنوز به زوایای روح بلندش پی نبردم . دریا دلی است که شجاعت کم نظیری دارد. در جنگ های پار تیزانی استاد است. همه ما مدیون استادی دکتر چمران هستیم . »

صدای اذان شنیده می شود. آلبوم را می بندم و خودم را برای نماز آماده می کنم .

بعد از نماز رادیو باز می کنم. گوینده با صدای دلنشینی می گوید: «این هفته زندگی نامه سردار رشید غلامعلی پیچک را با هم مرور می کنیم . »

خدا را شکر می کنم که هنوز یاد و خاطره شهدا در هر کوی و بر زنی به گوش می رسد. به آکواریوم ماهی ها نگاه می کنم . ماهی ها به آهنگ ملایمی که به هنگام خواندن زندگی نامه شهید غلامعلی از رادیو پخش می شود در آب زلال پیچ و تاب می خورند و چشمان کنجکاوشان را به اطراف می دوزند :«کجاست آن دست که بر آن بوسه زنیم. ؟ »

دیدگاه‌ها بسته شده اند.